به سرعت وضو ساخت و راهى مسجد شد . اگر
امروز به نماز جماعت صبح نرسد، نخستين بار است كه نمازى در مسجد، از او فوت شده
است . هميشه پيش از اذان صبح راه مىافتاد و چون به مسجد مىرسيد، آن قدر نمازهاى
مستحبى مىخواند تا مردم يك يك حاضر شوند و نماز جماعت برپا گردد . اما امروز، دير
كرده است . شتابان از خانه بيرون زد. كوچهها را يكى پس از ديگرى، پشت سر مىگذاشت
. نمىداند آيا به جماعت مىرسد يا نه ؛ اما سعى خود را مىكند و يك لحظه از شتاب
و سعى خود نمىكاهد.
بالاخره به كوچه مسجد مىرسد. از دور
مسجد نمايان است؛ اما دريغا كه مردم نه در حال داخل شدن به مسجد، كه در حال بيرون
آمدناند . دريغ و حسرت، بر جانش چنگ مىزنند و آب در چشمانش جمع مىشود. پيش خود
مىگويد: خوشا به حال اين مردم كه امروز، نماز صبح خود را به پيامبر (ص) اقتدا
كردند و واى بر من كه از اين فيض بزرگ محروم شدم . يك لحظه ترديد مىكند: شايد
اينان براى كارى ديگر بيرون مىآيند!شايد هنوز نماز جماعت برقرار است!شايد پيامبر
(ص) هنوز سلام نماز را نداده است . پيشتر مىرود. جلو مردى را كه از مسجد بيرون
مىآيد، مىگيرد و مىپرسد: آيا نماز، تمام شده است؟ مرد نمازگزار به علامت تأييد،
سر خود را پايين مىآورد . آهى سرد از سينه بيرون مىدهد . آه او چنان بود كه گويى
همه خاندان و دارايىاش را يكجا از دست داده است .
در ميان نمازگزارانى كه شاهد اين گفت و
گو بودند، مردى قدم به پيش مىگذارد و به او كه همچنان در حال تأسف و تحسر بود،
مىگويد: من از جمله كسانى هستم كه نمازم را پشت سر پيامبر (ص) اقامه كردم و بابت
اين توفيق خداى را سپاس گزارم . آيا حاضرى ثواب اين نماز را كه در اين صبح با
پيامبر (ص) گزاردم به تو دهم و در عوض، تو پاداش فضيلت اين آهى را كه الان كشيدى
به من دهى؟ پذيرفت و به اين معامله تن داد؛ اما همچنان غمگين بود و نمىدانست كه
بر فوت كدام ثواب، حسرت خورد: حسرت نمازى كه از دست داده است يا آهى كه آن را
فروخت و با آن، ثواب نماز جماعت صبح را خريد؟
به خانه برگشت و روز را در همين انديشه
گذراند. شب كه تن خويش را به بستر خواب سپرد، در عالم رؤيا ديد كه كسى به او
مىگويد: نماز را از تو پذيرفتم و آه را از او .
نظرات شما عزیزان:
|